نظام سرمایهداری بزرگترین مانع آموزش سواد مالی در آمریکا
پروفسور کوین ریچاردز، استاد فلسفۀ هنر دانشگاه پنسیلوانیا، در مصاحبۀ اختصاصی با آکادمی هوش مالی
سواد مالی مقولهای ضروری برای مردم همۀ کشورهاست؛ اما جوامع مختلف، رویکرد متفاوتی به آن دارند و مردم در مسیر کسب آگاهیهای مالی با موانعی دست به گریباناند. از این رو، آکادمی هوش مالی در مجموعه گفتوگوهایی اختصاصی با صاحبنظران کشورهای مختلف، شروع به بررسی رویکردها به این موضوع و مسائل موجود در دیگر نقاط جهان کرده است. در این قسمت، پروفسور کوین ریچاردز، استاد فلسفۀ هنر دانشگاه پنسیلوانیا، که شناخت کافی از مردم و ساختار حاکمیتی آمریکا دارد، از سواد مالی در این کشور میگوید. آن چه در ادامه میآید، مصاحبۀ اختصاصی آکادمی هوش مالی با این استاد دانشگاه در آمریکاست.
میزان توجه دولت و مردم آمریکا به سرمایهگذاری را چطور ارزیابی میکنید؟
در کشوری زندگی میکنیم که از یک سو نظام آموزشیاش توجهی به نیازهای مهمی مانند لزوم آموزش سواد مالی ندارد و از سوی دیگر، صنعت سرگرمی و تبلیغات به جای متمرکز شدن بر مفهوم «چه کارهایی باید انجام دهید»، مدام روی «چه چیزهایی دارید و باید داشته باشید» تمرکز کرده است.
سواد مالی در آمریکا از بسیاری جهات منعکسکنندۀ سلسلهمراتب اقتصادی جامعه است. اگر فردی در خانوادهای مرفه به دنیا آمده باشد، پسانداز، برنامهریزی مالی و سرمایهگذاری جزئی از زندگی روزمرۀ اوست و روی آن تأکید میشود؛ اما برای بیشتر آمریکاییها، سواد مالی مفهومی نیست که در مرکز توجه باشد. این مفهوم در آمریکا بیشتر از الگوی مصرف نظام سرمایهداری حمایت میکند. اگر شما در جایگاه دولتمرد، بخواهید مردم دربارۀ نحوۀ مدیریت امور مالی، اهمیت پسانداز، آیندهنگری، آمادگی مالی برای اتفاقات غیرمنتظره و داشتن صندوق اضطراری آموزش ببینند، باید منابع لازم برای این آموزشها را هم در اختیارشان بگذارید؛ اما در کشور ما تأکید بر این است که چنین سؤالات مهمی را مطرح نکنیم.
سرفصلهای مربوط به سواد مالی، در آموزش متوسطۀ آمریکا گنجانده نشده است. ممکن است این آموزهها در مدارس خصوصی در اختیار طبقۀ ثروتمند قرار بگیرد؛ اما در مجموع، به نفع نظام سرمایهداری نیست که مصرفکنندگانی باسواد داشته باشد. در آمریکا مصرفکنندگان دربارۀ اهمیت پسانداز آموزش ندیدهاند و برعکس، این نظام روی هزینه کردن، توجه صِرف به زمان حال، استفاده از کارتهای اعتباری و ورود به چرخۀ معیوب بدهی تأکید میکند. همۀ این مؤلفهها به درستی نشان میدهد چرا نظام سرمایهداری در غرب تا این اندازه موفق بوده است.
اگر فردی در خانوادهای مرفه به دنیا آمده باشد، پسانداز، برنامهریزی مالی و سرمایهگذاری جزئی از زندگی روزمرۀ اوست و روی آن تأکید میشود؛ اما برای بیشتر آمریکاییها، سواد مالی مفهومی نیست که در مرکز توجه باشد.
من مدرس دانشگاه هستم و معتقدم رفتن به دانشگاه در آمریکا فرایندی بسیار پیچیده است. از یک سو، در دانشگاه فرصتهای بسیاری وجود دارد و استادان و صاحبنظران فوقالعادهای در آنجا تدریس میکنند. از سوی دیگر، این امکانات در دسترس همه نیست و تحصیلات دانشگاهی در آمریکا بسیار گران است. یکی از مشکلاتی که در این زمینه وجود دارد، بدهی وامهای دانشجویی است. در جایگاه استاد علوم انسانی باید بگویم دانشجویان با بدهیهای سنگینی مواجه میشوند و این موضوع خیلی دردآور است. آنها که قرار بود با کسب دانش، برای دنیا کاری انجام دهند، حالا به دلیل بدهیهای زیاد، انتخابهای محدودی دارند و امکان تصمیمگیری بر مبنای ایدئالها را ندارند. دانشجویان پس از پایان تحصیلات ناچارند دنبال شغلی بروند که بدهیها را بپردازند و همین سیستم باعث شده افراد از رشتههای خلاقانۀ علوم انسانی و کارهایی که واقعاً دوست دارند، فاصله بگیرند و دنبال رشتههای پولساز بروند.
بنابراین، در کشوری زندگی میکنیم که از یک سو نظام آموزشیاش توجهی به نیازهای مهمی مانند لزوم آموزش سواد مالی ندارد و از سوی دیگر، صنعت سرگرمی و تبلیغات به جای متمرکز شدن بر مفهوم «چه کارهایی باید انجام دهید»، مدام روی «چه چیزهایی دارید و باید داشته باشید» تمرکز کرده است.
سرفصلهای مربوط به سواد مالی، در آموزش متوسطۀ آمریکا گنجانده نشده است.
ویلیام گَدیس، رماننویس مشهور آمریکایی، همیشه موضوع مهمی را در رمانها و مصاحبههایش مطرح میکند و میگوید: «آمریکاییها باید میان چیزهایی که”ارزشِ داشتن“ دارند و چیزهایی که”ارزشِ بودن“ دارند، یکی را انتخاب کنند.» به نظر من، بسیاری از آمریکاییها تحت تأثیر فرهنگ مصرفگرایی به دنبال چیزهایی میروند که «ارزشِ داشتن» دارند. آنها بر اساس ارزشها و ایدئولوژی سرمایهداری تصمیمگیری میکنند و با خرید کالاهای مصرفی، خود را موفق نشان میدهند. در حالی که چیزهایی که «ارزشِ بودن» دارند، مانند معلمی که به جامعهاش خدمت میکند و حامی ارزشهای مهمی مثل صداقت و اخلاقیات است، فراموش شده است. تا جایی که من در چند دهۀ گذشته شاهد بودهام، این مسأله آسیبهای جدیای به جامعه وارد کرده و البته تأثیر سرمایهداری غرب نه فقط برای جامعۀ آمریکا، بلکه برای تمام جهان زیانبار است.
برای افزایش سواد مالی و توانمندسازی جامعه در این زمینه چه اقداماتی ضروری است؟
اگر شما به دنبال فرصت هستید، نیاز به تحصیل دارید؛ اما آموزش و پرورش نهادی است که شما را درون بحران پرتاب میکند! چون تحصیل در آمریکا یعنی به دوش کشیدن بدهیهای سنگین.
رالف نِیدِر، یکی از الگوهایی است که به ما نشان میدهد چه کارهایی باید انجام دهیم. او در دهۀ 60 و 70 میلادی اقدامات زیادی در زمینۀ حقوق مصرفکننده انجام داد تا از سوءاستفاده و بهرهبرداری شرکتهای بزرگ و صنعت تبلیغات از مردم جلوگیری کند. برای مثال، شرکتهای بزرگ در آن زمان وکلای گرانقیمت استخدام میکردند و میدانستند چطور قسر در بروند؛ اما مشتریهایی که میخواستند از حقوق خود دفاع کنند، به این امکانات دسترسی نداشتند. نِیدِر با تأسیس سازمان حمایت از مصرفکننده کار بزرگی انجام داد و با این هدف که چطور میشود تغییر به وجود آورد، شروع به بررسی قوانین فدرال و همچنین تعیین استانداردهایی در زمینۀ تولید خودرو و اسباببازی کرد.
بنابراین، فکر میکنم باید گروههایی ایجاد شوند و دربارۀ اینکه مردم، شهروندان و مصرفکنندگان معمولاً چه نیازی دارند، تحقیق کنند. متأسفانه، مدیران بیشتر سازمانهایی که وظیفۀ قانونگذاری در آمریکا را بر عهده دارند، خود، کارگران را استثمار میکنند. در واقع، در چنین سیستمی، شرکتهایی که دولت باید قانونگذاری دربارهٔ آنها را انجام دهد، خودشان قانونگذاران را انتخاب میکنند و این فرایند، تبعات زیادی دارد. البته این به دلیل دموکراسی آمریکایی است. در دموکراسی اروپایی معمولاً ائتلاف صورت میگیرد و در نهایت، احزاب باید سازش کنند؛ اما این سازش در نظام آمریکایی از بین رفته است. همان طور که در مناظرههای سیاسی این کشور میبینید، انتخابها برای مردم به انتخاب میان پپسی و کوکاکولا تنزل یافته، یعنی کشور به صورت انبوه کوکاکولا تولید میکند و مزۀ آنها فقط کمی با هم فرق دارد؛ اما از نظر بنیادی یکساناند. از آنجا که وضعیت سیاسی کشور به شدت دوقطبی شده، ایجاد تغییرات پایدار در بعضی زمینههای مهم و ضروری، غیرممکن به نظر میرسد.
«آمریکاییها باید میان چیزهایی که”ارزشِ داشتن“ دارند و چیزهایی که”ارزشِ بودن“ دارند، یکی را انتخاب کنند.»
متأسفانه، در حال حاضر نخبگان حاکم، از قشر ناآگاه و تصمیمگیریهای آنها سود میبرند؛ تصمیمگیریهایی که بر مبنای سیلی از تبلیغات صورت میگیرد و آنها را به خرید کالاهای پرزرق و برق، جدیدترین ابزارها و کالاهای مصرفی ترغیب میکند. به همین دلیل، کمتر شاهد ایجاد تغییر در نهادها و مؤسسهها هستیم.
عامل دیگری که بر سواد مالی در آمریکا تأثیرگذار است و تبعات اقتصادی زیادی دارد، هزینۀ زندگی در غرب و به ویژه جامعۀ آمریکایی است. زندگی هدیهای است که به ما داده شده و برای همین نباید هزینهای داشته باشد؛ اما در سرمایهداری غرب واژۀ «هزینۀ زندگی» خیلی مرسوم است. در حالی که طی چند دهۀ گذشته قیمتها و هزینۀ زندگی سر به فلک کشیده، دستمزد مردم افزایش مشابهی نداشته است. اخیراً شاهد تغییراتی در قانون حداقل دستمزد بودهایم؛ اما فقط دستمزد کارمندان دولت افزایش یافته و در سطح فدرال، اتفاق چشمگیری نیفتاده است.
با توجه به فشارهای گستردهای که افزایش هزینههای زندگی به دنبال داشته و البته همهگیری کرونا آن را تشدید کرده، نیاز به بررسی روشهای مقابله با بحرانها و آماده کردن مردم به خوبی حس میشود؛ اما واقعیت این است که این نظام، تعمداً مردم را به سوی این بحرانها هدایت میکند. آموزش و پرورش یکی از حوزههایی است که این چرخۀ معیوب را به خوبی در آن میبینیم. اگر شما به دنبال فرصت هستید، نیاز به تحصیل دارید؛ اما آموزش و پرورش نهادی است که شما را درون بحران پرتاب میکند! چون تحصیل در آمریکا یعنی به دوش کشیدن بدهیهای سنگین. در نتیجه، نمیتوانید بر مبنای روش خردمندانۀ تفکر و دانشی که در اختیارتان قرار گرفته، تصمیمگیری کنید و فقط باید به فکر پرداخت بدهیها باشید.
وضعیت آموزش سواد مالی در مدارس آمریکا چگونه است؟
نه تنها دربارۀ نبود اطلاعات یا تقویت اقدامات پیشین کاری صورت نگرفته، بلکه بیشتر بر روشهای دریافت وام دانشجویایی تأکید شده و اپلیکیشنهای کارت اعتباری معرفی شده که خود، بخشی از فرایند هدایت دانشجویان به جامعۀ بدهکار است.
در بعضی ایالتهای آمریکا شاهد تغییراتی در زمینۀ آموزش سواد مالی در مدارس بودهایم؛ اما این تغییرات به کندی رخ میدهد و البته بسته به ایالت و شهرستان، متفاوت است. ساختار قانونگذاری در آمریکا، حتی برای پیادهسازی ایدهای بسیار ساده، بسیار پیچیده است.
سواد مالی در دوران تحصیل من هیچ جایی نداشت. البته بعضی از همنسلانم که در مدارس مرفه درس خواندهاند، با سواد مالی و حتی موضوعاتی مثل بازار سرمایه آشنا شدهاند و فرصتهایی برایشان فراهم شده که تجربههایی کسب کنند؛ اما آموزش اجباری در کار نبود.
فکر میکنم تغییرات اخیر، نتیجۀ اقدامات کسانی است که قصد دارند نظام آموزشی را متحول کنند. با اینکه باز هم یادآوری میکنم در مقایسه با اقدامی که برای آگاهی ملی لازم است، این صداها به ندرت شنیده میشود؛ چون هر اقدامی که باعث کاهش سود شود، به نفع نظام سرمایهداری نیست و در سطح فدرال اتفاق نمیافتد.
هزینۀ زندگی در آمریکا زیاد است و با در نظر گرفتن ارزشها و ایدئولوژی بورژوازی، مردم مدام دارند برای سرگرمی و تفریح خرج میکنند. آنها در برنامههای تلویزیونی و رویدادهای ورزشی، نام برندها را میبینند و در زندگی اجتماعی از آنها انتظار میرود این کالاها را داشته باشند. تمام این عوامل باعث میشود بیش از توانشان خرج کنند و تصمیمهای خوبی نگیرند. اگر مردم به سواد مالی دسترسی داشته باشند و پیامدهای بدهی و استفاده از کارت اعتباری را بدانند، تصمیمهای اشتباه نمیگیرند.
بنابراین، در زمینۀ مؤلفههای آموزش اجباری و نقش آنها باید بگویم نه تنها دربارۀ نبود اطلاعات یا تقویت اقدامات پیشین کاری صورت نگرفته، بلکه بیشتر بر روشهای دریافت وام دانشجویایی تأکید شده و اپلیکیشنهای کارت اعتباری معرفی شده که خود، بخشی از فرایند هدایت دانشجویان به جامعۀ بدهکار است.
از نظر شما چه مخاطبانی برای آموزش سواد مالی در اولویت هستند؟
در بعضی ایالتهای آمریکا شاهد تغییراتی در زمینۀ آموزش سواد مالی در مدارس بودهایم؛ اما این تغییرات به کندی رخ میدهد. اگر مردم به سواد مالی دسترسی داشته باشند و پیامدهای بدهی و استفاده از کارت اعتباری را بدانند، تصمیمهای اشتباه نمیگیرند.
بومیان آمریکا و آفریقاییتبارها، که هر دو از نظر تاریخی به حاشیه رانده شدهاند، مخاطبان اصلی آموزش سواد مالی هستند. با همهگیری کرونا و بدتر شدن وضعیت اقتصادی و البته به دلیل عملکرد نهادهای موجود، گروههای خاصی از مردم بیشتر آسیب دیدهاند. بومیان آمریکا کمترین فرصتهای اقتصادی و آموزشی را داشتهاند و میبینیم که سبک زندگیشان چطور تحت تأثیر پروژههای نظام سرمایهداری استثمارگر قرار گرفته است. همان طور که گزارشها نشان میدهد، این گروه در اثر انتشار ویروس، دچار آسیبهای جدی جسمی و اقتصادی شدهاند.
آفریقاییتبارها در آمریکا گروه دومی هستند که باید مخاطبان آموزش سواد مالی باشند. اگر نسلکشی را یکی از عوامل شکلگیری این کشور در نظر بگیریم، بردهداری عامل اساسی دیگری است که اقتصاد آمریکا را رونق بخشیده است.
اینها موضوعاتی است که باید دربارۀ آنها گفتوگو کرد. ما نه تنها باید به این گذشتۀ بد فکر کنیم و متوجه آن باشیم، بلکه باید ببینیم چطور میشود این خسارت را جبران کرد. باید رویکرد تحلیلی به این سؤالات داشته باشیم و ارزشی را که این نیروی کار برای اقتصاد کشور ایجاد کرده، تمام و کمال بررسی کنیم و تلاشمان را برای بازتوزیع ثروت به کار بگیریم. آفریقاییتبارها و بومیان آمریکا نه فقط به دلیل همهگیری کرونا، بلکه پیش از آن هم در این کشور آسیبپذیر بودهاند. قتل جورج فلوید در تابستان گذشته، یک بار دیگر نشان داد که مؤسسهها و نهادهای به اصطلاح قانونی، به این میراث خشم و خشونت پلیس علیه آفریقاییتبارها تداوم بخشیدهاند. این میراث خشم فقط مربوط به گذشتۀ آمریکا نیست و هنوز با ماست. رنگینپوستان به دلیل دسترسی نداشتن به آن چه در دسترس اروپاییتبارها بوده، از سواد مالی و فرصتهای اقتصادی محروم ماندهاند. آنها بیدلیل متحمل رنجهای زیادی شدهاند و با در نظر گرفتن این تاریخ، اگر بخواهیم در آینده جامعۀ بهتری بسازیم و اگر هنوز راهی برای پیشرفت وجود داشته باشد، باید این دو گروه را اولویت قرار دهیم.
افزایش سواد مالی جامعه چطور به مردم کمک میکند زندگی بهتری داشته باشند؟
بومیان آمریکا و آفریقاییتبارها، که هر دو از نظر تاریخی به حاشیه رانده شدهاند، مخاطبان اصلی آموزش سواد مالی هستند. آنها کمترین فرصتهای اقتصادی و آموزشی را داشتهاند و میبینیم که سبک زندگیشان چطور تحت تأثیر پروژههای نظام سرمایهداری استثمارگر قرار گرفته است.
متأسفانه تبلیغات، سرگرمیها و رویدادهای ورزشی، مدام آمریکاییها را در معرض ایدههای سبک زندگی و نام برندها قرار میدهد؛ اما در این میان، افراد فوقالعادهای هم هستند که الگوهای خوبی برای جامعهاند. آنها میکوشند با منابع اقتصادی که در اختیارشان است، تغییراتی هر چند در مقیاس محلی و کوچک ایجاد کنند. یکی از این افراد، مارشان لینچ، بازیکن فوتبال آمریکایی اهل اوکلند در کالیفرنیاست. او هیچ گاه تحت تأثیر آموزههای سواد مالی نبوده؛ اما بینش فوقالعادهای در این زمینه دارد. لینچ زمانی که در جایگاه ورزشکار حرفهای اولین حقوق خود را (که مبلغ درخور توجهی هم بود) گرفت، یک سکهاش را هم خرج نکرد. او با درآمد فوتبال و تبلیغات، شرکت پوشاکی به نام «بیست مُد» تأسیس کرد. سود این شرکت صرف فعالیت انجمنهای اوکلند و سازمانی به نام «اول خانواده» میشود. این سازمان به کمکهای مالی و تأمین کالاهای ضروری برای مردم اوکلند میپردازد؛ اما فراتر از آن، مارشان لینچ انجمنهایی در زمینۀ سواد اقتصادی و کارآفرینی ایجاد کرد. این انجمنها نوجوانان آفریقاییتبار را مخاطب قرار میدهند و این پیام را به گوششان میرسانند که «شما قرار نیست حتماً ورزشکار، بازیگر، خلافکار یا هر شخصیتی که فرهنگ آمریکایی میگوید، بشوید. شما میتوانید برنامهنویس کامپیوتر یا کارآفرین باشید». با تأسیس این سازمان، بورسیههای تحصیلی متعددی در اختیار جوانان قرار گرفت و کسبوکارهای کوچک بسیاری ایجاد شد.
پس میبینیم وقتی مردم تصمیم میگیرند تمام پولشان را خرج نکنند و به جامعه و انجمنها کمک کنند، چه اتفاقی میافتد. این فرایند اثر همافزایی خارقالعادهای دارد. باید ببینیم چطور میشود تعداد این الگوها را بیشتر کرد و در سطح ملی و جهانی به آن اندیشید. آگاه کردن مردم و انجام چنین اقداماتی در آمریکا بسیار سخت است؛ چون این نظام مردم را جوری تربیت کرده که به جای پسانداز، فقط خرج کنند.
فشار روحی و روانی ناشی از بدهی، یکی از جنبههای مهم سواد مالی است که خیلی دربارۀ آن صحبت نشده است. گروههایی که مخاطبان اصلی سواد مالیاند، در واقع با فشارهای اقتصادی، روحی و روانی ناشی از نبود دسترسی به سواد مالی مواجهاند. در عین حال، با فشارهای روحی و روانی نظامی روبهرو هستند که علیه آنها صف کشیده و از ابتدای تاریخ کشور تاکنون، به آنها ظلم کرده است. اگر دولت از شما حمایت نکند و شما در دولت نمایندهای نداشته باشید، به سادگی از حقوقتان محروم میمانید و احساس بیگانگی میکنید. باید ببینیم در جایگاه فرد در جامعه چه کارهایی از دستمان برمیآید. وقتی کسانی را میبینیم که در سطح محلی کارهایی به نفع انجمنهایشان انجام میدهند، به این درک میرسیم که فقط دولت نیست که باید به مردم خدمت کند. اگر سرمایهمان را روی هم بگذاریم، ما هم میتوانیم به مردم کمک کنیم.
بسیاری از چهرههای شاخص با هدف تعدیل نظام و کمک به مردم، اقدامات و فعالیتهای فوقالعادهای در فضای سیاسی و البته اجتماعی آمریکا انجام میدهند. رالف نِیدِر، یکی از این نمونههای خوب کنشگری به نفع مردم عادی است. با این حال، چالش اصلی آمریکا این است که آیا میشود چنین اقداماتی را در سطح فدرال هم انجام داد؛ موضوعی که در حال حاضر، بیشتر شبیه خیالپردازی است.
مردم آمریکا چه رویکرد و نگرشی به پسانداز دارند؟
فشار روحی و روانی ناشی از بدهی، یکی از جنبههای مهم سواد مالی است که خیلی دربارۀ آن صحبت نشده است.
اگر بخواهم خیلی کوتاه جواب بدهم، باید بگویم مردم آمریکا پساندازکنندگان خوبی نیستند؛ اما در جواب کامل، اشاره به دو مؤلفۀ مهم ضروری است: هزینههای زیاد زندگی و ارزشها و ایدئولوژی بورژوازی. در آمریکا تأمین نیازهای اساسی بسیار گران است؛ اما حداقل دستمزدها برای جبران افزایش هزینۀ زندگی افزایش نیافته و به همین دلیل، وضعیتی ایجاد شده که آمریکاییها حتی اگر بخواهند پسانداز کنند، نمیتوانند.
از طرف دیگر، در آمریکا کالاهایی تولید میشود که مردم به آن نیاز ندارند؛ اما احساس میکنند باید آنها را داشته باشند. تبلیغات رسانهها با فریبکاری، این پیام را به مخاطب منتقل میکند که نگران نباشید؛ چون با کارت اعتباری میتوانید این کالاها را بخرید. به علاوه، پسانداز کردن در عصر دیجیتال سختتر شده؛ چون حالا با یک کلیک میشود خرید کرد. این پسانداز نکردن به نوعی پشتیبانی از همان نظام سرمایهداری است. مردم مدام بدهکار میشوند و باید شغلهایی داشته باشند که بدهیهایشان را بپردازند. این فرایند به نفع یک درصد ثروتمند کشور است که از ناآگاهی طبقۀ مصرفکننده سود میبرد.
این عوامل، منجر به ایجاد فشارهای مالی و البته روحی و روانی میشود. در واقع، چرخهای معیوب به وجود آمده که مردم ابتدا احساس افسردگی و شکست میکنند. بعد سراغ کارت اعتباری میروند و با خرید، احساس موفقیت خیالی میکنند. این چرخۀ معیوب جامعۀ بدهکار است. پس باید بگویم مردم آمریکا پسانداز نمیکنند و برای این کار ساخته نشدهاند. همهگیری کرونا نشان داد آمریکاییها به اندازۀ کافی دربارۀ سواد مالی و اهمیت پسانداز آموزش ندیدهاند.
میزان امنیت مالی مردم آمریکا در دوران بازنشستگی چقدر است؟
مردم آمریکا پساندازکنندگان خوبی نیستند. در آمریکا تأمین نیازهای اساسی بسیار گران است؛ اما حداقل دستمزدها برای جبران افزایش هزینۀ زندگی افزایش نیافته و به همین دلیل، وضعیتی ایجاد شده که آمریکاییها حتی اگر بخواهند پسانداز کنند، نمیتوانند.
نظام تأمین اجتماعی آمریکا پس از وقوع رکود بزرگ در قرن بیستم ایجاد شد؛ اما با افزایش هزینۀ زندگی، این نظام هم تحت فشار قرار گرفته و در نتیجه، پولی که به بازنشستگان میپردازد، برای تأمین هزینههای زندگی آنها کافی نیست. به همین دلیل، افراد مسن در آمریکا به جای آن که سالهای پایانی زندگی را با خوشی و لذت در کنار خانواده سپری کنند، دنبال کار نیمهوقت هستند. در عین حال، حزب جمهوریخواه دهههاست که تلاش میکند این نظام را از بین ببرد. آنها ایدههایی را مطرح میکنند که پیادهسازیشان غیرممکن است. برای مثال، میگویند نظام تأمین اجتماعی لغو شود و به جای آن، پولی در اختیار مردم قرار بگیرد تا خودشان برای بازنشستگی سرمایهگذاری کنند؛ اما همان طور که قبلاً گفتم، آمریکاییها توان پسانداز و سرمایهگذاری ندارند. بنابراین، ساختار تأمین اجتماعی نیاز به بازنگری دارد. «معاملۀ نوین سبز» روی بعضی موضوعها و ایدهها دست گذاشته و در تلاش است با استفاده از روشهایی مثل سرمایهگذاری خردمندانه بر مبنای اقتصادهای جدید قرن بیست و یک، حمایت بیشتری از شهروندان سالمند آمریکایی کند.
هزینههای مراقبت از سالمندان هم خیلی گران است. در گذشته، بیشتر آمریکاییها از پدر و مادرهای پیرشان مراقبت میکردند؛ اما اکنون این نقش به خانههای سالمندان سپرده شده است. اگر وضعیت اقتصادی خانواده خوب باشد، شهروندان مسن در بازنشستگی به امکانات فوقالعادهای دسترسی دارند؛ اما این امکانات در دسترس همۀ آمریکاییها نیست. در واقع، مردم بسته به برنامۀ بازنشستگیشان، از حمایتهای مالی برخوردارند و بیشتر مواقع، تحت فشار اقتصادی قرار میگیرند. به جز یک درصدی که در سالهای پایانی عمرشان زندگی خوبی دارند، این برنامههای بازنشستگی برای طبقۀ متوسط به خوبی مدیریت نشده و مبالغی که به آنها میرسد، ناچیز است.
در این ویدئو، فیلم کامل گفتوگوی آکادمی هوش مالی با پروفسور کوین ریچاردز، استاد فلسفۀ هنر دانشگاه پنسیلوانیا، را مشاهده میکنید:
هشتگهای مرتبط
مطالب پیشنهادی
-
چرا باید بخشندگی را به کودکان آموخت؟
مرلین سدلر، نویسندۀ کتابهای سواد مالی، در مصاحبۀ اختصاصی با آکادمی هوش مالی
-
نمره سواد مالی مردم آمریکا
گزارش فینرا (اداره ناظر بر وضعیت مالی آمریکا) از وضعیت سواد مالی آمریکاییها
نظر خود را بنویسید