آموزههای سواد مالی در گلستان-2
درویشی، بینیازی یا ناداری
«گلستان» بازتاب معاشرت گستردۀ سعدی با طبقات گوناگون مردم و آگاهی از طرز فکرها و سلیقهها و آرزوها و خواستههایشان در آن زمان است. در این میان، مال و ثروت، فقیر و غنی، تجارت و سخاوت، بخل و بخشندگی همه در کنار هم، زنجیرهای از مفاهیم مالی و اقتصادی را به نمایش میگذارند. سعدی با ریزبینی و نکتهسنجی خود به بررسی مسائل مالی، به ویژه معیارهای اخلاقی وابسته به این مسائل، مانند قناعت و سخاوت، پرداخته است. با مطالعه بابهای «در فضیلت قناعت» و «در اخلاق درویشان»، میتوان برای ارتقاء تدبیرهای اقتصادی و پرورش اخلاق اقتصادی، توشه خوبی برگرفت.
راه درویشان
نظر به احترام ویژه سعدی به درویشان، یک فصل از کتاب گلستان درباره اخلاق آنان است. چون جامعه ایرانی معاصر سعدی به دلیل حوادث تاریخی و اجتماعی، رنگ و بوی زهد به خود گرفته بود، یکی از صفات آشکار درویشی، عدم دلبستگی به دنیا، مال و لذتهای آن تعریف میشود. اما این را نمیتوان با فقر و تهیدستی برابر دانست؛ درویشی، فقر اختیاری است که بینیازی سرافرازانهای میآفریند؛ نه فقر از روی ناتوانی و دست نیاز به دامن دیگران بردن. به دیگر سخن، در درویشی بیش از آنکه سخن در ناداری رود، در بینیازی سخن است. بینیازی دو مسیر دارد:
اول، بینیازی از مسیر کسب دارایی که پر خطر است. گاه «داشتن» میل به «بیشتر داشتن» را تقویت میکند.
دوم، بینیازی از مسیر نخواستن و دل به دل «داشتن» ندادن. پس آنکه راه اول را میرود، وارد تلاش و کسب و کار میشود نیز در جایی باید خواستن را متوقف کرده و از داشتن چشم پوشد. چرا که خواستن و داشتن را نهایتی نیست.
حکایت اول
برای پادشاهی، حاجت مهمی پیش آمد. نذر کرد که اگر حاجتش برآورده شود، چندین درهم به درویشان شهر بدهد. پس حاجتروا شد و به پیشکارش یک کیسه پول داد تا به تهیدستان ببخشد. پیشکار رفت و تمام روز در شهر به دنبال درویشان گشت و شب هنگام به حضور پادشاه رسید و گفت: «درویشی در شهر نیافتم که پولی به او ببخشم.» پادشاه گفت: «چطور ممکن است؟ دراین شهر دست کم چهارصد درویش وجود دارد!» پیشکار جواب داد: «آنکه درویش حقیقی است، پول نمیگیرد و آنکه پول میگیرد، درویش نیست.»
درویش آن است که از درون پر است و به هر پاداش بیرونی پاسخ مثبت نمیدهد. در حقیقت درویش مستغنی است، نه غنی و نه فقیر. درویش واقعی دریا دل است و هر پولی را نمیپذیرد. ویژگی عزت نفس و بزرگمنشی علیرغم ناکامیهای مادی و مالی، حقیقت ارزشمندی است.
حکایت دوم
جوان ثروتمندی بر سر مزار پدرش نشسته و با جوانی تهیدست بحث میکرد و میگفت: «تابوت و سنگ مزار پدرم از بهترین سنگها است و در مزارش فرش ابریشمین گستردهاند. اما گور پدر تو یک مشت خاک است که چند خشت هم روی آن چیدهاند.» تهیدست پاسخ داد: «تا پدر تو از زیر آن سنگهای بزرگ، خودش را جمع کند، پدر من به بهشت رسیده است!» تهیدستی که تمام عمر بار تنگدستی را به دوش کشیده، هنگام مرگ سبکبار خواهد بود. کسی هم که همه عمر در ثروت و رفاه زندگی کرده، با وجود این همه دلبستگی، مردن و دل بریدن برایش دشوار خواهد شد. اسیری که از بند میرهد، بهتر از پادشاهی است که گرفتار میشود!
ثروت و توانگری، اگر دلبستگی آورد و وزنه سنگینی بر پای حرکت شود، سفر زندگی به دشواری طی خواهد شد. ثروت، به خودی خود، مانع عاقبت بخیری نیست؛ فقر و تهیدستی هم به خودی خود سبب آرامش اخروی نخواهد شد. بیان طنزآمیز این حکایت، نقد ناپارسائی برخی ثروتمندان است که مال و رفاهشان را عامل جذب هر نوع خوشبختی و رستگاری میدانند. نه ثروت و نه فقر هیچکدام بلیط ورود به بهشت نیست!
هشتگهای مرتبط
نظر خود را بنویسید
مطالب پیشنهادی
-
-
-
سواد مالی در دل ادبیات ایران زمین
وضعیت معیشتی مردم از دیرباز، مورد توجه نویسندگان و شاعران ادب فارسی بوده است
-
نظرات
عالی بود و قابل استفاده. تشکر